عبور از فردا(2)
تمدن سازی
شناخت های لازم برای تمدن سازی
اول باید خود را بشناسیم بدانیم کیستیم و در کجا قرار داریم و طبق شناختی که از خود بدست میآوریم مشخص کنیم که جامعه را به کجا میخواهیم ببریم. دومین شناخت مربوط به نیازها میباشد. نیازهای جوامع یکسان نیستند، هر جامعهای نیازهای ویژه خود را داراست. سومین امری که جهت تمدنسازی باید شناخته شود امکانات، تواناییها و استعدادهایی است که داریم. چهارم، شناخت نحوه تامین نیاز است. ما باید متناسب با شناختی که از خود، نیازها، امکانات و اهدافمان داریم، بدانیم در تامین نیازهایمان باید چه اموری را رعایت کنیم و مطابق چه اصولی عمل نماییم تا تامین نیاز اولاً تضادی با سایر شؤون ما نداشته باشد و ثانیاً ما را در دستیابی به اهداف و حفظ ارزشهایمان یاری نماید. همچنین شناخت راهکار حل مسائل و تامین نیازها لازم میباشد. اینکه بتوانیم بهترین راه را برای پل زدن میان امکانات و نیازها بیابیم، که این قسمت تحت عنوان علوم پایه و کاربردی قرار میگیرد.
تمدن سازی
شناخت های لازم برای تمدن سازی
اول باید خود را بشناسیم بدانیم کیستیم و در کجا قرار داریم و طبق شناختی که از خود بدست میآوریم مشخص کنیم که جامعه را به کجا میخواهیم ببریم. دومین شناخت مربوط به نیازها میباشد. نیازهای جوامع یکسان نیستند، هر جامعهای نیازهای ویژه خود را داراست. سومین امری که جهت تمدنسازی باید شناخته شود امکانات، تواناییها و استعدادهایی است که داریم. چهارم، شناخت نحوه تامین نیاز است. ما باید متناسب با شناختی که از خود، نیازها، امکانات و اهدافمان داریم، بدانیم در تامین نیازهایمان باید چه اموری را رعایت کنیم و مطابق چه اصولی عمل نماییم تا تامین نیاز اولاً تضادی با سایر شؤون ما نداشته باشد و ثانیاً ما را در دستیابی به اهداف و حفظ ارزشهایمان یاری نماید. همچنین شناخت راهکار حل مسائل و تامین نیازها لازم میباشد. اینکه بتوانیم بهترین راه را برای پل زدن میان امکانات و نیازها بیابیم، که این قسمت تحت عنوان علوم پایه و کاربردی قرار میگیرد.
عناصر و شرایط لازم جهت تمدن سازی
شناخت، اولین عنصر ضروری جهت تمدنسازی میباشد که در مورد آن توضیحاتی گذشت. دومین عنصر جهت تمدنسازی، نظم میباشد. نیازها بسیار زیاد و امکانات محدود است، برقرار نمودن یک رابطه منطقی و متعادل میان امکانات و نیازها، در مقوله نظم جای میگیرد. نظم، تنها در رابطه کارها با زمان مطرح نیست، استفاده بهینه و صرفه جویی در امکانات نیز تحت مقوله نظم قرار دارد. نظم حالتی است که باعث میشود امکانات به بهترین شکل مورد استفاده قرار گیرد و کارآمدی افزایش یابد. در جامعهای که دچار بحران هویت است، نظم امری تحمیلی و دستوپاگیر تلقی میشود. عنصر سوم شایستهسالاری است، شایسته کسی است که در جهت اهداف جامعه کارآمدی بیشتری دارد. ممکن است فردی برای اداره یک جامعه بسیار شایسته باشد اما برای اداره جامعه دیگری با ویژگیها و اهداف متمایز، اصلاً کارآمد و شایسته نباشد. چنگیز برای ریاست بر قوم مغول که هدفشان جهانگیری بود، فردی شایسته محسوب میشد. معاویه دوم پسر یزید هیچ تناسب با بنی امیه نداشت و مرید اهل بیت علیهمالسلام بود، به همین خاطر خیلی زود کنار زده شد. چهارمین عنصر مورد نیاز برای تمدنسازی اعتماد به نفس و باور داشتن خود و توانا دانستن خویش است. اگر در جامعهای این تلقی وجود داشته باشد که ما نمیتوانیم مستقلاً نیازهای خود را تامین کنیم، آن جامعه موفق به تمدنسازی نمیشود.
اگر مردمی عناصر فوق را در جامعه خود ایجاد نمایند، تامین نیازها به صورت بومی صورت میگیرد و مسائل با استفاده از استعدادهای بومی حل میگردد؛ یعنی جامعه به مرحله پویایی و زایندگی و تولید میرسد. پس از اینکه تولید و پاسخگویی به نیازها محقق گشت، نوبت به ارزیابی و نقد میرسد. در این مرحله باید مشخص شود که آیا پاسخ کافی و مناسب به نیازها داده شده است یا خیر؛ ضعفها و قوتهای محصولات تولید شده (اعم از مادی و غیر مادی) سنجیده میشود واصلاحات لازم صورت میگیرد. ممکن است در ابتدای راه، محصولات تولید شده مطلوبیت کافی نداشته باشد، اما اگر این باور وجود داشته باشد که ما باید خودمان به نیازهایمان پاسخ دهیم، موفقیت حتمی خواهد بود و جامعه از طریق ارزیابی، به اشکالات خود پی میبرد؛ آنها را رفع میکند و موفق میشود. باید توجه داشت که ارزیابی در هر جامعهای متناسب با تعریفی انجام میگیرد که آن اجتماع از خود دارد. نقد و ارزیابی؛ آسیب شناسی(pathology)، تفکیک محصول مطلوب از نامطلوب و شیوه دستیابی به محصول مطلوب را در بر میگیرد.
بد نیست به عنوان نمونه جامعهای را مثال بزنیم تا مطالبی که بیان شد روشنتر شود. یک محقق آلمانی قبیلهای را در قرن نوزدهم مشاهده میکند که در یک منطقه بسیار بدآبوهوای جنوب آفریقا روزگار سپری میکردند، وی که سالها با این قبیله زندگی کرده است، آن قبیله را خوشبختترین قبیله میداند و با آمار و ارقام این تلقی خود را اثبات میکند. او در وصف آن قبیله میگوید: با اینکه مردم آن قبیله در بدترین شرایط آب و هوایی بهسر میبرند اما هیچیک سوء تغذیه ندارند و تمام نیازهای بدنشان تامین میگردد. غذایشان حشرات و ریشههای گیاهان صحرایی و جوندگان زمینی و... است. آنها بهازاء مفاهیمی مانند جنگ، درگیری و فحش واژهای ندارند. سرقت نزد آنها بیمعنی است. همه قبیله یکنفر محسوب میگردد، قویترها مسئول تهیه آب و غذا و سایر نیازهای اساسی هستند و در تخصیص این امکانات اولویت با کودکان و زنان میباشد. هر فرزندی، فرزند همه خانوادهها میباشد. افراد سرووضع مرتبی ندارند و صورتشان را با آب و صابون نمیشویند. ممکن است از نظر ما زندگی بسیار بدی داشته باشند. اما آنها توانستهاند با توجه به تعریفی که از خود دارند وباتوجه به ویژگیهایی که محیط زندگی آنها دارد، نیازهایشان را تامین کنند بدون اینکه دچار تعارض و بیماری گردند. افراد این قبیله خود را خوشبخت میدانند. اما در ایران مرفهترین اشخاص نیز از زندگی خود ناراضی هستند؛ زیرا جامعه دچار بحران هویت است و همه نیازهای آنها به صورت متعادل تامین نمیگردد؛ در زندگی آنها تعارض، تضاد و دوگانگی وجود دارد. بخشی از زندگی او متعلق به فرهنگ و تمدنی دینی و شرقی است و بخش دیگر آن متعلق به فرهنگ و تمدن غرب. نیازش برخاسته از ویژگیهای بومی و پاسخش به آن نیاز، غیر بومی میباشد.
در دانشکده دندانپزشکی یکی از دانشگاهها که دانشجویان آن از نظر مالی مشکلی ندارند، طبق آماری که گرفته شد، %70 دانشجویان دوست داشتند که ایران را ترک کنند و به کشور کانادا بروند، %27 نیز نمیخواستند در ایران باقی بمانند؛ بلکه کشورهای دیگری را در نظر داشتند. تنها %3-%2 میخواستند در ایران بمانند. این وضعیت افراد متمکن، در جامعهای است که دچار بحران هویت شده است، و آن وضعیت افراد قبیلهای بود که بحران هویت نداشت.
تکامل تاریخی تمدن
در مورد سیر تاریخ و نحوه پیدایش و نابودی تمدنها نظریههای گوناگونی ارائه گشته است. نگاه رایج، نگاه خطی به تاریخ است بهاین معنی که تصور میشود هر دورهای ادامهدهنده مسیری است که گذشتگان پیمودهاند، و از ابتدای تاریخ تاکنون بشر در مسیر تکامل دائماً سیر صعودی داشته است، به عبارت دیگر هر دورهای نسبت به دوره های گذشته کاملتر است. نگاه حلزونی نیز به تاریخ مطرح است. در این نگاه اگرچه سیر کلی تاریخ رو به تکامل است اما ممکن است بشر در دورههای خاصی دچار سقوط شود، ولی این سقوط کلی نیست؛ بلکه در مجموع حرکت جوامع سیر تکاملی دارد. نگاه دیگر، نگاه سینوسی است. طبق این دیدگاه، در هر دوره، بشر تمدنی را آغاز میکند، روبه تکامل حرکت مینماید؛ به نقطه اوج میرسد و آنگاه سیر نزولی آغاز میگردد و سرانجام آن تمدن از بین میرود و پس از آن، در دوره بعد همین ماجرا تکرار میشود. تفاوت دیدگاه سینوسی با دیدگاه حلزونی در این است که در دیدگاه سینوسی حرکت کلی جوامع در طول تاریخ، لزوماً صعودی و رو به تکامل نیست. البته باید توجه داشت که اگر تعریف ما از تکامل تغییر کند، سیر تاریخ را نیز به گونه دیگری تفسیر میکنیم؛ مثلاً اگر تکامل را در ابزار تولید محصولات مادی بدانیم، شاید سیر تاریخ، خطی باشد.
علل ظهور و سقوط تمدنها
بنابرآنچه بیان شد، هرگاه عناصر لازم جهت تمدنسازی دچار نقصان گردد؛ به همان میزان تمدن ضعیف میشود و از پاسخگویی به نیازها و حرکت به سمت اهداف باز میماند، چنانچه توان بازسازی عنصر مفقود وجود داشته باشد، تمدن با بازسازی آن، به حیات خود ادامه میدهد و اگر توان بازسازی عنصر مفقوده وجود نداشته باشد در درون جوامع آن تمدن، بحران هویت پیش میآید و نهایتاً آن تمدن از بین میرود؛ مثلاً اگر در جامعهای عدهای پیدا شوند و با تعریفی جدید از عالم و آدم و خود، نیازهای جدیدی ایجاد کنند که ناهماهنگ با تمدن حاکم بر آن جامعه باشد، جامعه دچار بحران هویت میگردد. پیامبران نیز وقتی شروع به تبلیغ میفرمودند نظم موجود جامعه را بههم میریختند. آنان تلقی افراد را نسبت به آدم و عالم تغییر میدادند و به دنبال آن تحولاتی در جامعه پدید میآوردند که نظم موجود جامعه آن را بر نمیتابید، و صاحبان قدرت و ثروت از آن تحولات احساس خطر میکردند. در رابطه با علل ظهور و سقوط تمدنها نظرات مختلفی وجود دارد، مثلاً ابن خلدون میگوید که تلاش چند نسل متوالی، تمدنی ایجاد میکند و میراث مادی و معنوی ارزشمندی برای نسلهای بعدی به جای میگذارد. نسلی که این ثروت، اخلاق، ادبیات، فرهنگ، علم. فناوری و... را بدون هیچ تلاشی به دست میآورد، ارزش این میراث را نمیشناسد و بدون اینکه بر داشتهها چیزی بیفزاید از اندوختهها استفاده میکند. به این ترتیب جامعه از پویایی باز میایستد و محصول مادی و معنوی جدیدی تولید نمیشود به همین خاطر تمدن رو به افول مینهد و از بین میرود. پس از آنکه تمدن از میان رفت، نسل بعدی ناچار به تلاش میپردازد و دوباره ماجرا تکرار میشود. البته گاهی نیروهای خارجی هجوم میآورند و تمدن را از میان بر میدارند.
از تمدن در ایران ، تا بحران هویت
شاید بتوان سیر تمدن در ایران را مطابق الگوی ابن خلدون تفسیر نمود. هخامنشیان تمدنی ساختند که تجلی آن را در تخت جمشید میتوان دید. نباید پنداشت که بنایی همچون تحت جمشید به زور شلاق ساخته شده است. هیچ گاه کسی که بازور شلاق مجبور به کار شده است نمیتواند آن هنر حجاری و معماری خود را ظاهر سازد. در هر جای دنیا که نمادی آمیخته از هنر و صنعت وجود دارد نشانهای از یک تمدن است. معماریهایی که از دوره های مختلف تاریخی به جای مانده است هر یک آینهای است که تمدن عصر خود را به نمایش میگذارد. اگر یک تمدن عظیم وجود نمیداشت ساختن چنین بناهایی ممکن نبود. این آثار عصارهای از دستاوردهای تمدنی عصر خود هستند. تا در جامعهای نظم و علم و هنر نباشد ساختن تخت جمشید ممکن نیست.
پس از اینکه تمدن ایرانی در دوره هخامنشیان شکوفا میگردد و به اوج میرسد، شایسته سالاری کنار نهاده میشود ، کورش چوپان زاده بود اما کسی از نسب او نپرسید، در دوره پس از او حکومت موروثی میشود و داریوش سوم فقط به این دلیل پادشاه میشود که پدرش پادشاه بوده است. به این ترتیب افراد ضعیف میآیند و از میراث گذشته مصرف میکنند و موجب میشوند که پویایی جامعه متوقف گردد و تمدن رو به زوال برود و با یک تلنگر اسکندر فرو بریزد. و همین طور قضیه ادامه پیدا میکند. اشکانیان نیز تمدنی برپا میسازند، شهر «صد دروازه» را بنا میکنند و تا نقطه اوج خود شکوفا میگردند و باز دچار فساد و نقصان و انحراف میشوند و ساسانیان حکومت اشکانیان را پایان میدهند. تمدن ساسانی به چنان اوجی میرسد که «ایوان مداین» و «دانشگاه جندی شاپور» را پدید میآورد. تاکید بر معماری به خاطر این است که معماری بیش از سایر آثار باقی مانده و در دسترس ما قرار گرفته است، وگرنه این مطالب در مورد کتابهای علمی و سایر آثار هنری و... قابل طرح میباشد. به هرحال همین تمدن ساسانی با آن عظمت به جایی میرسد که با یک تلنگر اعراب- که البته حمله آنها بدون اذن امام معصوم بود- سلسله ساسانی سقوط میکند. سپاه عظیم خسرو پرویز به راحتی از هم میپاشد و یزدگرد سوم فراری میشود. شکست ایران یک شکست معمولی نیست، نشان از پوسیدگی درونی دارد. پس از آن برای مدتی بحران هویت وجود دارد زیرا تمدن تازه از راه رسیده هنوز تثبیت نشده و عناصر باقی مانده از تمدن قبلی کاملاً تغییر نیافته است؛ تمدن سازی آغاز میگردد و در قرن چهارم و پنجم شکوفایی تمدن به اوج میرسد و فردوسی، بیرونی و ابنسینا ظهور میکنند. این افراد که امروز نیز عظمت و مرجعیت علمی خود را حفظ کردهاند برخاسته از تمدنی خاص هستند که نتیجه سیصد سال (از قرن دوم تا پنجم) فعالیت مسلمانان در عرصههای تمدنسازی است. اما بازهم این تمدن رو به ضعف مینهد و از بین میرود و با حمله مغول بحران هویت مجدداً دامنگیر ایران میگردد و فعالیت پس از سقوط دوباره آغاز میگردد که در قرنهای هفتم و هشتم به اوج میرسد، سعدی و حافظ و... جلوه میکنند و آثار هنری و فنی پدید میآید. خوشنویسی، موسیقی، مینیاتور و... به اوج میرسد.علم و فلسفه رونق میگیرد، تجارت و اقتصاد سروسامان مییابد و شاهکارهای معماری ساخته میشود. مسجد شیخ لطفا... و مسجد امام (ره) در اصفهان، معماری برآمده از هنر و روان شناسی بومی است. وقتی انسان وارد این قبیل اماکن میشود از زمین به آسمان صعود مینماید و متوجه امور عالی و معنوی میگردد و از امور دانی جدا میشود. زیرا معماری و هنرهای آمیخته با آن، چنین شرایطی را پدید میآورد؛ مثلاً از رنگهای آبی آسمانی، خاکی و... استفاده شده است که انسان را آماده ورود به حالات معنوی میکند و از رنگهایی که غرایز مادی را تحریک میکند استفاده نشده است. این بناها که امروز نیز باقی هستند،- این خود نشانی از استحکام آنهاست- توسط کارگرها، بنّاها و هنرمندان همین کشور و با استفاده از امکانات و استعدادهای بومی ساخته شدهاند هیچ جزئی از آنها وارداتی نیست. از نیروی انسانی گرفته تا گل، خشت و آجر همگی بومی هستند. بازهم ماجرا تکرار میشود و شایستهسالاری کنار میرود و تمدن سیر نزولی خود را آغاز میکند و با حمله افغانها کار یکسره میشود و بحران هویت به صورت جدی جامعه را فرا میگیرد و تا امروز ادامه پیدا میکند. پس از دوره صفوی هرچه بناها کم عمر هستند استحکام کمتری دارند، در صورتی که باید عکس این باشد و ساختمانهای قدیمیتر فرسوده باشند اما چنین نیست زیرا تمدنی که پشتوانه ساختمان سازی است از بین رفته است. مسجد وکیل و بازار وکیل و... نه استحکام بناهای عصر صفوی را دارند و نه زیبایی آن را. مسجد سپهسالار یا مدرسه شهید مطهری محصول دوره قاجاریه است که به زور داربست و بتون و... نگه داشته شدهاند. میدان آزادی(شهریار) بنایی است که در دوره پهلوی ساخته شده است و نیمچه بهرهای از هویت ایرانی دارد و در دوره جمهوری اسلامی میخ تهران (برج میلاد) ساخته میشود که کاملاً غیر بومی است و هیچ بویی از فرهنگ و سنت ما ندارد. اگر عکس بناهایی که امروز ساخته میشود را به کسی نشان دهیم نمیتواند تشخیص دهد که این ساختمان مربوط به چه کشوری است در حالی که معماریهای قدیمی و حتی میدان آزادی نشان میدهند که برخاسته از کجا هستند، زیرا محصولاتی بومی میباشند که هماهنگ با سایر شؤون جامعه ساخته شده اند و هویت جامعه در آنها جاری است. آنچه در مورد معماری بیان شد در مورد سایر مؤلفههای زندگی فردی و اجتماعی نیز قابل طرح میباشد. در صدو پنجاه سال اخیر بحران هویت در ایران شدت میگیرد. همه حوادث صدو پنجاه سال اخیر در ایران با مسئله بحران هویت مرتبط است.
عامل اصلی بحران هویت به ضعفهای درونی باز میگردد اما عوامل خارجی نیز میتوانند مؤثر باشند. اگر بینش و توان کافی در درون وجود داشته باشد، جامعه میتواند در مواجهه با جوامع دیگر مقاومت کند و از داشتههای آن تمدنها بهره گیرد(تبادل فرهنگی). اما اگر تمدنی دچار ضعف شده باشد، عوامل خارجی میتوانند موجب تشدید تضاد و بحران هویت در جامعه گردند. به همین خاطر شاهد آن هستیم که مواجهه ایران با غرب تأثیر بسیاری بر تشدید بحران هویت در ایران داشته است که در قسمت بعدی به این مسئله خواهیم پرداخت.