جبهه فکری انقلاب اسلامی

امام به ما آموخت انتظار در مبارزه هست. سید شهیدان اهل قلم

جبهه فکری انقلاب اسلامی

امام به ما آموخت انتظار در مبارزه هست. سید شهیدان اهل قلم

جبهه فکری انقلاب اسلامی

پایگاه اطلاع رسانی واحد جهاد علمی بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق علیه السلام

پیام های کوتاه

موانع اجرایی جنبش نرم افزاری

پنجشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۱، ۱۰:۴۷ ق.ظ


 

متن تلخیص شده سخنرانی آقای دکتر سعید زیبا کلام در دانشگاه امام صادق علیه السلام

موانع اجرایی جنبش نرم افزاری

حدود چند ماه پیش، مقام معظم رهبری یک فراخوان و دعوتی داشتد- در پاسخ به نامه ای- که یک جنبش نرم افزاری تولید معرفت داشته باشیم. در این رابطه 3 سؤال مطرح است :

 1- چرا پس از این فراخوان هیچ اتفاقی- تقریبا- در دانشگاه ها و حوزه ها نیفتاد ؟

 2- چرا قبل از دعوت به ایجاد نهضتی معرفتی، هیچ فعالیت معرفتی جدی نظریه پردازانه در دانشگاه ها و حوزه ها صورت نمی گرفت ؟                                                                                       

3- چرا تا آینده ای قابل پیش بینی، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد ؟

 پاسخ این سؤالها را در 8 محور دسته بندی کرده ام.


متن تلخیص شده سخنرانی آقای دکتر سعید زیبا کلام در دانشگاه امام صادق علیه السلام

موانع اجرایی جنبش نرم افزاری

حدود چند ماه پیش، مقام معظم رهبری یک فراخوان و دعوتی داشتد- در پاسخ به نامه ای- که یک جنبش نرم افزاری تولید معرفت داشته باشیم. در این رابطه 3 سؤال مطرح است :

 1- چرا پس از این فراخوان هیچ اتفاقی- تقریبا- در دانشگاه ها و حوزه ها نیفتاد ؟

 2- چرا قبل از دعوت به ایجاد نهضتی معرفتی، هیچ فعالیت معرفتی جدی نظریه پردازانه در دانشگاه ها و حوزه ها صورت نمی گرفت ؟                                                                                       

3- چرا تا آینده ای قابل پیش بینی، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد ؟

 پاسخ این سؤالها را در 8 محور دسته بندی کرده ام.

محور اول جلسات و حرکات فردیست: که خود دو شاخه دارد:1-1 جلسات هفتگی سه فیلسوف مطرح و معروف غربی است که برای چند سال، تعامل غیر رسمی داشتند.

پروفسور جیمز که الآن زنده است (فیلسوف معاصر آمریکایی) می گوید: من با پروفسور جان مک دوول- اینها قدرتهایی هستند که امروزه حرف نو می زنند- با پروفسور جان هیومن (فیلسوف آمریکایی) هفته ای یک بار، ساعتهای طولانی،” نقد عقل محض کانت“ را مورد بحث قرار می دهیم و این کار سالها به طول انجامید. آن وقت که این کار را انجام می دادند سه نفر استاد تازه کار بودند (استاد یار) هیچ کس هم آنها را نمی شناخت.

در دانشکده فلسفه ای که حقیر مشغول تحصیل بودم(در انگلستان) از میان 15 عضو هیات علمی، هر زمانی در طول روز بعضی از 8 صبح تا 5 عصر دست کم 8 تا از فیلسوفان دانشکده دائما در دانشکده حضور داشتند و حداقل از آن 8 تا، دو الی سه نفر همواره درب اتاقشان باز بود تا هر دانشجویی،( نه فقط آنها که رساله داشتند،) به اتاقشان رفته، با او ملاقات کرده و درباره ی موضوع مورد علاقه اش بحث و گفتگو کند. حال من سؤال می کنم در کل ایران شما چند جلسه ی درس و تحلیل و بحث بی سر و صدا یا بدون بوق و کرنا سراغ دارید، در بین تمام دانشکده های علوم اجتماعی و انسانی چطور؟ اصلا در کجا می توانید اساتید را  بیرون از کلاس ، استقرار یافته بیابید؟ از آن تعداد انگشت شمار چند تن آمادگی دارند با  دانشجویان گروه خود  از پرسش های سرپایی فراتررفته وبا وی در کمال آرامش و احترام وارد بحث و گفتگو شوند؟ چرا هر دو سوال فوق به نحو اندوهبار و بلکه خفت باری مضحک و خنده دار به نظر می رسد؟ 

2-1 غربیان  اینطور تولید معرفت می کنند ، حداقل بخشی از این کار به این ترتیب انجام می شود.چرا  اکثر قریب به اتفاق اساتید ما-خصوصا در حوزه های علوم اجتماعی و انسانی –فقط برای تدریس صرف به دانشگاه ها می آیند ؟اساتید پیش از خروج از دانشگاه ها کجا می روند ؟به چه چیزی مشغولند؟

همانطور که شنیده اید گفته می شود صنف اساتید و عالمان دانشگاهی و حوزوی ، از جمله انگشت شمار صنوفی هستند که گفته می شود “برترین سرمایه های اصلی یک کشور“ هستند. آیا تا کنون شنیده اید یا خوانده اید که وضع معیشتی و محصولات معرفتی این بخش از “برترین سرمایه های اصلی ایران“ مورد پژوهش و ارزیابی غیر متملقانه قرار گرفته باشد؟ چرا چیزی وجود ندارد؟

 تحقیق و تفحص راجع به وضعیت امرار و معاش یا اینکه ایشان کجا می روند و چرا دانشگاه را ترک      می کنند. اما چرا وجود ندارد؟ اینها ظاهرا سرمایه های اصلی این مملکت هستند. عالمان دانشگاهی و حوزوی خیلی جانشین پذیر نیستند.

محور دوم:جلسات و تعاملات گروهی یا همایش هاست.

خب تعاملات فردی که نداریم. حال به بررسی تعاملات گروهی می پردازیم. این محور خود به پنج زیر محور تقسیم می شود.

1-2 همایش های دو هفته یکبار کاملا پژوهشی در تمام گروه های دانشگاهی در علوم انسانی و اجتماعی .

چرا تلاش هایی را آنها در بلاد کفر انجام می دهند ولی فریاد و تابلو نمایش آن مال ماست؟  فرش قرمز را ما پهن می کنیم ؛ البته عقب ماندگی ها و کتک های بین المللی اش را هم می خوریم. اساتید  در تمام گروه های علوم انسانی و اجتماعی دانشگاه های بلاد کفر هر دو یک هفته یکبار یک جلسه یک همایش دارند. در این همایش فقط یک برگ آ- چهار،تنها خود گروه به جایی نصب می کند و اعضای هیات علمی آن گروه به همراه دانشجویان جمع می شوند ؛آن استاد تحقیقات خود را که راجع به آن 6 ماه تا دو سال کار کرده ، به طور مکتوب در 10 صفحه کلمه به کلمه از رو می خواند. حداکثر برخی از مواقع یک مطالبی را که احساس می کند به توضیح نیاز دارد توضیحی می دهد. همه هم سراپا گوش هستند. 5/1 ساعت مقاله خوانده می شود در پایان هم نه سکه به او می دهندو نه چیز دیگر یک چایی خشک و خالی می دهند. بعد هم اساتید یا دانشجویان تحصیلات تکمیلی معمولا چکشخواری میکنند  آن مقاله را و سوال می کنند. او هم دانه دانه آنها را گوش می کند و معمولا هم می گوید:  راست گفتی. و سریعا  یادداشت می کند. بعدها این مقاله را با این سوال هایی که مطرح شده است و چکش هایی که خورده است، اصلاح می کند و بعد یک دانشگاه دیگر دعوتش می کند. عین این قضیه هم آنجا تکرار می شود. معمولا سه الی چهار دانشگاه دیگر هم این آدم را دعوت می کند و یک جمع محدود دیگر متخصص و اهل فن یا حداکثر دانشجویان تحصیلات تکمیلی می نشینند ونقد می کنند. او هم خیلی تشکر می کند که انتقاد کردند وگوش کردند و دل سوزاندند . بعد از 3 الی4 محفل به همین سبک و سیاق، مقاله نهایی به فصلنامه تخصصی می رود و توسط 3 داور ناشناخته در سطوح بالا ـ یعنی علمای آن حوزه ای که این مقاله راجع بدان  است ـ ارزیابی می شود. داورانی که نمی دانند مقاله متعلق به کیست . اگر ارزیابی مثبت باشد در آنجا چاپ می شود. این فصلنامه های کثیری که در غرب سراغ دارید چنین قصه ای دارد. بابت آن مقاله به کسی پول هم نمی دهند.  فقط 20-30 نسخه از آن مقاله را پس از چاپ برای مؤلف می فرستند. برای این که اگر کسی روی آن مقاله در حال کار است، مکاتبه می کند و می گوید که لطفا یک نسخه از آن را برای من بفرست و او هم می فرستد. این یک عرف است .

ما یک چیزی داریم به نام اتحادیه بین المللی انجمن های تاریخ علم، فلسفه علم، جامعه شناسی  علم و روش شناسی علم. هر4 سال یکبار اجلاس دارد. چیزی حدود هزار فیلسوف، مورخ، معرفت شناس، روش شناس و جامعه شناس علم می آیند و شرکت می کنند. سال 1374 (1995 ) آن اجلاس در فلورانس ایتالیا برگزار  شد.فلورانس شهریست مثل اصفهان. بنده هم مقاله ای فرستاده بودم که پذیرفته شد و راه افتادم. فقط 200 دلار حق ثبت نام است و البته این برای کسانی است که papre  دارند و مستمع نیستند. به ندرت استادی می آید فقط برای گوش دادن، چون اکثر بحثها تخصصی است. هزینه اقامت هم با خودتان است.  هزینه رفت و آمد هم همینطور.  برای یک چای در وقت تنفس باید در صف بایستی تا با قیمت گزافی به تو چای بدهند و ...

حالا این را مقایسه کنید با همایش بین المللی ملا صدرا . لیست سخنرانی ها را پیدا کنید و ببینید چه کسانی دعوت شده اند؟ بپرسید که آیا 80 درصد این ها قبلا ً اسم ملا صدرا را شنیده بودند؟ قرار نیست بشناسند، پژوهشی در کار نیست. اکثر اینها نه مقاله داشتند، نه فارسی بلد بودند و نه عربی. اینها دعوت شده اند. یعنی پول رفت وآمدشان، پول هتل لاله یا هتل استقلال و اقامت و پذیرایی های آنچنانی و مفصل بین برنامه ها

را هم بشکه های نفت مستضعفین محروم می دهد. کسی از دوستان می گفت :  در پایان مراسم قرار است اینها را با هواپیما ببرند اصفهان و بعد با هواپیما به شیراز ببرند وبعد از آنجا به مهر آباد و از آنجا به هرنفر یک جعبه صنایع دستی داده بشود.  حقارت و تحقیر از محل همایش(که اجلاس سران بود) می بارید. دو و خورده ای میلیارد تومان برای همایش خرج شده است. (پولهای نفت مملکت اینگونه خرج می شود.) اینها کارخانه هایی است که ما می خواهیم در آنها تولید معرفت کنیم! حالا همایش های دو هفته یکبار را به خاطر بیاورید! اگر همایش در مورد ملاصدرا است ،پس تحقیقات راجع به ملاصدرا کجاست؟  آن محققین ملاصدرا کجا هستند؟ شما خودتان ببینید که این محققین چند تا شغل دارند؟ چند رساله یا تحقیق دارند؟ آیا اصلاً‌ می رسند یک جلد کتاب راجع به ملاصدرا بخوانند؟‌ این در سطح بین المللی. مگر در سطح های دیگر خیلی سازمان یافته و درست عمل میکنیم؟ درچه سطحی؟ مثلا در سطح فردی. هابرماس  را دعوت می کنیم . فقط این را سربسته بگویم که سفارش دهنده سفر، به او میگوید بیا  در مورد سکولاریزم و فوائد آن  صحبت کن. با غیرت و هویت و حمیت این ملت چه می کنیم؟ این تجربه شخصی را هم بگویم؛ از یکی از گروه های علوم انسانی یکی از دانشگاه های تهران، یکی از مسئولین این گروه با من تماس گرفت  وگفت: فلانی!‌ آب دستت هست بگذار زمین، هابرماس فلان روز، فلان ساعت می خواهد بیاید گروه ما. گفتم: من که استاد مدعو هستم، بد است که  بیایم . شما آن جا ،آن همه  فیلسوف دارید. گفت : نه!‌ شما بیا. گفتم : من کلاس دارم . گفت: تعطیل کن. گفتم : من بخاطر هابرماس کلاسم را تعطیل نمی کنم. کلاس من یک ارزشی دارد. گفت: ما می آییم از دانشجویان عذرخواهی می کنیم. گفتم: ببینم چه می شود‍؛ هابرماس آمد و من نرفتم بعد نخست از من گله مند شدند و اعتراض کردند که شما چرا نیامدی ؟ خیلی بد شد چون یک نفر نبود که با ایشان صحبت کند و بحثی را پیش بکشد.

مکینتایر کتابی دارد به نام: “کدام عدالت، کدام معقولیت“ گویی ما هم باید بگویم: کدام تعامل؟ کدام تولید؟ چرا او را دعوت کردید که سکولاریزم را تزریق بکند؟ چون معروف است؟ بعد هم کف بزنیم و به یک مشت جوان بگوییم یاد بگیرید سکولاریزم چقدر خوب است. من نمی دانم چقدر خرج شده که  این فرد آمده و رفته. اگر او می خواهد بیاید در مورد سکولاریزم صحبت کند، اشکالی ندارد ولی ما سفارش ندهیم. این سفارش بوی بدی می دهد. خیلی بوی حقارت می دهد. با این وضعیت  شما می خواهید در سطح بین المللی چه ارزشی برایتان قائل باشند؟ می خواهید دیپلمات های ما را  در همسایگی ما، در کشوری که هیچ توان نظامی  یا اقتصادی ندارد،نزنند؟  خود ما جاسوس می گیریم، زندانی می کنیم و بعد  هم می گوییم: بگو معذرت می خواهم ،سپس  رهایشان می کنیم.

یک روز یکی از دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف که فارغ التحصیل شده بود و در یک سازمان بسیار بزرگ که رئیس آن عضو کابینه است، کار می کرد، به من گفت که رئیس سازمان گفته که شما بشوید رئیس کمیته علمی یک اجلاس بین المللی برای این سازمان. گفتم یعنی چه؟ گفت: یعنی این که شما (دکتر زیبا کلام) را قبول دارند. گفتم: مگر ما متخصص داریم در این زمینه؟ گفت: نداریم. اگر در این سازمان عریض و طویل درسطح وزارت، متخصص محقق نداریم همایش بین المللی می خواهید بگذارید که چکار بکنید؟ کمیته کاری را با چه کسی می خواهیم درست کنیم؟ یک کمیته اجرایی هم می گذاریم که بیایند فرش قرمز پهن کنند و میلیاردی خرج کنیم. اگر راست می گویند و به من اعتماد دارند من یک تعداد دانشجوی با استعداد عاشق معرفی می کنم. بودجه مستقیم را خودتان بدهید و بیایند زیر نظر من تحقیق کنند. بعد ازچند سال در تهران و شهرهای دیگر شما در هر شهر 4 الی 5 تا محقق برایتان می ماند.  آنوقت می توانیم یک همایش بین المللی داشته باشیم. البته آن وقت هم کماکان باید کار کنندکرسی های  درس گذاشته بشود، تا با محققین  بیشتر  بتوانیم  در سطح ملی و بین المللی تعامل فکری داشته باشیم. ژورنال های  تخصصی بین المللی را بخوانند، نقد کنند و...  درآن مرحله بعد از2 یا 3 همایش ملی داخلی 50 تا 60  محقق جدی بماند. آن موقع این محققین در سطح بین المللی حرف داشته باشند. درآن وقت همایش بین المللی معنا دارد. این فضاحت کاری ها فقط مخصوص ماست. یعنی درهیچ جای غرب چنین حرکاتی نمی کنند . آن دانشجو آخر خبر آورد که همایش تصویب شده! (بماند که در آن همایش به این بهانه چه اقدامات و گپ های سیاسی انجام داده بودند.)

 محور سوم : راجع به مجلات تخصصی که سه بخش دارد.

1ـ خاستگاه و فلسفه پیدایش فصلنامه های تخصصی ـ‌ پژوهشی چیست؟ درایران چه حکمتی دارد؟

اساتید مطابق مقررات وزارت علوم موظفند که مقالات پژوهشی داشته باشند. یک تیمهایی خانوادگی درست می کنیم.  علی الاغلب این تحریریه های فصل نامه ای متعلق یک گروه اند.  به مقالات یکدیگر  آفرین می گوییم و امتیاز می دهیم. گاهی اوقات می شنویم که آقای دکتر هوای ما را داشته باش، من فقط 2 امتیاز لازم داشتم دانشیار بشوم و... بنده خدا آدم بدی نیست، اما گیر است، گیر پوشاک و اجاره خانه و ... وقتی می شود دانشیار یک مرتبه حقوقش 30 تا ‌40 تومان بالاتر می رود.

 2ـ درغرب، سر دبیرها، فحول آن حوزه تخصصی اند.‌ وضعیت و سوابق پژوهشی سر دبیران فصل نامه ها چیست ؟  چرا فصلنامه های ما اعتبار علمی و پژوهشی واقعی ندارد ؟‌ چرا پیشکسوت ها  در آن شرکت  نمی کنند؟

3ـ چرا اساتید پیش کسوت جهت ارزیابی و داوری مقالات، همکاری نمی کنند؟‌ اساتید غیر پیشکسوت هم همکاری نمی کنند و یا اگر هم بکنند با تأخیر بسیار طولانی پاسخ می دهند. چرا از داوری نسبت به مقاله استاد دیگر استقبال نمی کنند؟

گاهی اوقات با من در این مورد تماس می گیرند و آنقدر التماس می کنند و آنقدر تماس می گیرند. بعد می گویم چرا اینقدر زنگ می زنید من که قبول کردم؟ می گویند :  فرصت یک ماه است.  می گویم من 10  روزه  به شما می دهم.  جواب می دهند : ما فکر کردیم شما اصلا قبول نمی کنی.  وقتی خیلی ها رد می کنند، فکر می کردیم محال است شما قبول کنید.

در یک فصلنامه ای سردبیر آن ،مقاله اش را برایم فرستاد. (در مورد اندیشه سیاسی بود.) من هم از 100 به او 20 دادم . چون دیدم همه  قصه است. فصلنامه در آمد و دیدیم مقاله اش چاپ شده است.

محور چهارم : وضعیت تحصیلات تکمیلی

وضعیت دروس مقاطع ارشد و دکتری چگونه است؟  علی الاغلب فقط تکرار دروس کارشناسی است. اغلب بدون مقاله یا ترجمه ای و باز غالبا استاد بخاطر مشغله های دیگر فرصت مطالعه مقالات را ندارد (اگر وجود داشته باشد) یک دانشجوی دکتری( که تقریبا تمام محاسنش سفید شده بود) در یکی از دانشگاهها  با من همراه شد و به من گفت که فلان جا کار می کنم ، یک پروژه تحقیقاتی دارم .  آیا  شما  همکاری می کنید؟ گفتم: ان شاء الله وقتی درس تمام شد، راجع به پروژه هم صحبت می کنیم . در پایان هم یک نمره یک سوم قبولی از من گرفت( وی حتی روی مقاله هایی را که می گفتم،  نمی توانست  بخواند.)  رساله ها همه گزارش است:  هابرماس ‌اینگونه می گوید ، علامه طباطبایی اینگونه می گوید...  خوب تو خودت ،‌نباید بعد از نظر اینها، نظر خودت را بگویی ؟ دانشجوی ارشد ودکتری باید حرف برای گفتن داشته باشد . اگر نه پس نظریات باید از کجا تولید شود ؟ کارخانه های تولید کسانی که قرار است معرفت تولید کنند، همینجاست که شما نشسته اید. در آسمانها نیست همین اساتید، کلاسها و مشاوره های رساله است، همین جاهایی که به جای معرفت چوب پنبه تولید می کنند و کاغذ!

محور پنجم: وضعیت آموزش روش تحقیق و بویژه روش شناسی و علم شناسی در دانشگاهها

در خرید و فروش قند و فولاد رانت هست، مگر می شود در رساله دکتری و ... رانت نباشد، رانت که تابلو ندارد. شما باید بتوانید در حوزه کاری خود از فاصله دور، کمترین تخلف را بشناسید. برای آزمون دکتری در یکی از دانشگاهها از ما خواستند که یک سؤال بدهیم. دیگران هم سؤال می دهند. بعد ما دیدیم یکی از سوالها اینست: “از جمله رویکردهای روش تحقیق و روش شناختی جدید در نیمه دوم قرن بیستم استقرا است،  این روش را توضیح دهید.“!

اما چرا در یک آینده قابل پیشبینی هیچ اتفاقی در این زمینه، در ایران نخواهد افتاد؟در ایران بخشی از این مشکل متوجه شما دانشجویان نیست ،  مشکل از اساتید و عالمان جامعه است که نتیجه آن متوجه شما هم می شود. ما باید آن ساختارها را بشناسیم و بدانیم چه موانعی به صورت بنیانی باز دارنده است تا بتوانیم بررسی کنیم که الان باید چه کنیم و از کجا باید آغاز کرد. نتایج این وضعیت در همه جا آشکار است. ما در واقع در همه زمینه ها دچار تقلیدگرایی و اصالت ترجمه هستیم. فلان آقا  آنشب داشت  با یک خارجی صحبت می کرد(در تلویزیون). همین جوری از خنده کیف می کرد که وزیر خارجه استرالیا دارد با او صحبت می کند. آقا! درست بنشین، حرف بزن! یقه اش را بگیر، چرا آب توی دهانت راه افتاده؟ مگر چه خبره؟  چرا این جوری داری رفتار میکنی؟ حالا که پا شده آمده اینجا چرا یقه اش را نمی چسبی؟  چرا درست حرف نمی زنی؟ چرا تعارف می کنی؟ چرا می ترسی؟  نه جرات  دارد، نه توان، نه شعور سیاسی؛  هیچکدام را ندارد. از ابتدا یاد نگرفته است، چون که شغلش این نیست. شغلش چیز دیگری است.

 محتوای کار دانشگاهی هم در بهترین حالت، ترجمه ای است. بهترین استادهای ما کسانی هستند که بتوانند،فلان فیلسوف را بخوانند و بفهمند. بعد هم بیایند سر کلاس گزارش کنند و اینها را هم تبلیغ کنند.

به اعتقاد بنده برای مقابله با ترجمه گرایی معرفت  مؤثرترین کار این است که  نظریه پردازی بومی و درونزا را تشویق و تحریک کنیم. اما تشویق یعنی چه؟ یکوقت هست همایش می گذاریم، سکه می دهیم و... اما برای تحریک نظریه پردازی بومی و درونی لازم است که حاکمان و مسؤولان، هنگام مواجهه با مشکلات و معضلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کشور، سراغ الگوها، سیاستها و راه حل های  ازپیش طراحی شده ی غربیان که در پاسخ به معضلات ویژه ی همان جوامع و موافق تعلقات و نظام ارزشی و بینشی آن جوامع ساخته و پرداخته شده است، نروند. به عوض چه کار کنند؟ خیلی ساده است، متوسل به عالمان دینی  یا متفکرین وطنی بشوند. بپرسند، شما در این زمینه بگویید چکار کنیم؟ بزهکاری ، ارتشا و... . همچنین لازم است عالمان، مستقل از عمل حاکمان، معضلات جامعه خود را مورد تحقیق و تفحص قرار دهند.

 غربی ها دنبال مسائل خودشان هستند. مثلا  وقتی می گویند مساله ای داریم به نام فرد گرایی که دارد ما را بیچاره می کند، عالمشان، فیلسوفشان، سیاستمدارشان همه دنبال حل این مساله هستند. البته کاری است بسیار دشوار و کمترین دشواری فلج کننده اش این است که حاکمان صاحب اختیار آن کشور اگر مثل ما باشند، ممکن است که هیچ حمایت مالی برای این قبیل تحقیقات نکنند. الگوی خصوصی سازی را سال 68 دقیقا می رویم از انگلستان و آمریکا بر می داریم می آوریم. بعد می گوییم: این تورم ، این بیکاری ، این گرانی ، این فساد، این فحشا ، این فقر، این محرومیت از کجا آمده است؟ چون این امر، بودجه و  امکانات می طلبد، در نتیجه عالمان دچار مشقاتی می شوند.

البته ممکن است در اولین مراحل تحقیق، قاطبه آنها از میدان به در روند. اتاق می خواهد، دفتر می خواهد، میز می خواهد، بعد هم یک کار مهملی را در پیش می گیرد و به سراغ ترجمه آثار غربی می رود ، کتابی را ترجمه می کند و از وزارت ارشاد چند میلیون پول راجع به آن می گیرد و... و قضیه به این سادگی ها هم نیست که  تا حاکمان بیایند سراغ عالمان ، آنها بگویند همین الان به شما نظریه می دهیم. عالمان هیچ روزی حاضر و آماده ننشسته اند تا به محض طرح معضلات از سوی حاکمان تصمیم گیرنده سیاستها، به یک پژوهش صبورانه موافق با نظام ارزشی و بینشی جامعه خود کمر همت دربندند. چرا؟ چون عالمان ما غالبا در پارادایم اندیشه های غربی تربیت شده اند. اصلا تربیت، تربیت غربی است و اینکه بتوانند دست بکشند از این نظریه ها و الگو ها کار دشواری است.

 به نظرم می رسد اینجا با یک وضعیتی روبرو هستیم که در آن هم حاکمان و هم عالمان وارد می کنند. همه وارد کننده هستیم. اقدام و تصمیمگیری هر کدام از این دو صنف تعیین کننده و سرنوشت ساز، بدون همکاری و همدلی دیگری یا هیچ اثری نخواهد داشت یا ثمری ناچیز و بی اهمیت. شما مشکل ترافیک دارید. زمانی که شهردار پایتخت کشور که در کابینه شرکت می کند، در روز روشن علنا برای حل مشکل ترافیک،  دوان دوان سراغ سفارت خارجی می رود، آدمی  یاد ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه می افتد. می رود سراغ آن سفارت غربی و در عملی بی سابقه از سفیران  آن کشورها استمداد می کند. اگر شما کمک هم بخواهید، مسیر دارد. مناقصه بین المللی می گذاریم، مزایده می گذاریم. نیاز نیست درب سفارتخانه را بکوبید. وقتی شهردار که تحصیل کرده و مهندس است، استمداد می کند، آن هم با این وضعیت و با هیچ سرزنش ، انتقاد و بازخواستی علنی رو به رو نمی شود، سخن گفتن از تشویق و ترویج نظریه پردازی دینی بی شک جنبه نمایش و سرگرمی پیدا می کند. این تنها به عنوان یک مثال بود. گویا خود آن مسؤول همه چیز را بلد است.این یعنی نظام کارشناسی مملکت را هیچ انگاشتن. کجای دنیا چنین چیزی رخ می دهد؟ یک نفر در کنار تحقیقات دانشگاه شما بنشیند و بگوید که من خودم رهنمود می کنم.  مگر شما کارشناسی ؟ وقتی قرار باشد در هر زمینه ای بنده تخصص داشته باشم و حرف بزنم، رئیس جمهور هم حرف می زند، وزرا هم کارها را انجام می دهند. شما کارشناسها هم معلوم است وظیفه تان چیست؟ باید مترجم رهنمودهای صندوق بین المللی پول و بانک جهانی بشوید.... به اشکال مختلف. یکی در خبرگزاری کار می کند، یکی در بانک، وزارت خارجه، وزارت کشور، شغلشان اینست : دلالی.  با سواد شدید می توانید مطالب خارجی را بخوانید. یک طوری باید  کاری بکنید که اینها با وضعیت جامعه جور در بیاید و این را عملی بکنید، همین! کارشناسی یعنی چه؟ تخصص یعنی چه؟ الگوها را  علنا از غرب  می گیرد. جایی برای شما نمی ماند که بخواهید کاری کنید.

اینجا دو سؤال بنیانی و سخت در خور تامل مطرح می شود:

1- چرا حاکمان در جامعه  حاضر به استمداد از عالمان نیستند؟ هر چه لازم دارند از فرنگ می آورند. یا ساخته شده یا مشابهش را. بعضی گونه ها کمی پیچیده تر است و برخی ساده تر. تعداد شعبات بانک را توی مملکت نگاه کنید. اصلا وحشتناک است. در سرمایه دارترین نظام های  دنیا شما این مقدار شعبه  بانک  نمی بینید. این شعبه ها را برای چه درست می کنند؟ این سور هایی که می دهند، چیست؟ یکی از بانکها اعلام کرده 130 میلیارد دارد جایزه می دهد.

2- چرا عالمان در صورتی که حاکمان خلاف عرف کاملا متداول و معمول جامعه دست به استمداد به سویشان دراز کنند، نوعا و غالبا دست به پژوهش های اصیل و دینی نخواهند زد؟ به گمان من هر دو سؤال بیش از هر چیز نیازمند تفحص و تحقیق پردامنه و پیچیده است تا به تفصیل آشکار بکند چرا هر دو صنف سرنوشت ساز، عموما و غالبا از وضع موجود راضی و خوشنود اند.  این سخن البته به مزاج اکثریت این دو صنف خوش نخواهد آمد. مهم نیست. اما اگر سؤال شود که چنین تحقیق و تفحص ذو ابعاد و غامضی در حال حاضر انجام نمی گردد و به علاوه  بعید به نظر می آید که در آینده ی نزدیک هم انجام شود. نظر بنده در باره ی چنین پژوهشی چیست؟ من فقط می توانم در غیاب چنین پژوهشی از حدس و ظن خود سخن بگویم .پاسخ محققانه ای به شما نمی توانم بگویم؛به نظر می رسد هر دو صنف عموما و غالبا از وضعیتی که دارند و نسبتی که وضعیت ایشان با درآمد نفتی مملکت دارد ، روی هم رفته رضایت دارند. اگر چه  صاحبان حکومت ،نوعا و نه همگی،  همواره با بخش بزرگتری از درآمد نفتی دست به واردات کالایی از غرب می زنند و از این راه چنان متنعم می شوند که هیچ نیازی دیگر به عالمان و پژوهشهای بومی آنها ندارند، مگر از باب نوعی مشروعیت بخشی برای این نوع ترتیبات و مناسبات اجتماعی- اقتصادی.  پول نفت که جای دیگری خورده می شود، حال یک سکه بهار هم به این می دهیم کف هم برایش می زنیم. به این ترتیب صاحبان معرفت نوعا ،اما نه همگی،  همواره با بخش کوچکتری از درآمد نفتی دست بکار واردات  از غرب می زنند و از این راه آنقدر متنعم می شوند که  هیچ نیازی به پژوهشهای اصیل و بومی نمی بینند. رتبه و پایه و گروهش را می گیرد، جمله  هم که متنعم صاحبان ثروت و قدرت هستند؛  تنعم صاحبان معرفت افزون بر کمی بهره مندی بیشتر مالی، افزون شدن هر چه بیشتر منزلت اجتماعیشان است. خدا رحمت کند دکتر شریعتی را، می گفت:  (آن موقع ژان پل سارترخیلی در بورس بود)می گفت این طوری( با ترجمه سارتر) نمی شود روشنفکر شد. ولی کسی که دغدغه دین داشته باشد، باید توسری بخورد، باید از دانشگاه بیرونش بکنند. (بیرونش هم کردند) تنعم صاحبان معرفت هم این است که منزلت اجتماعی پیدا می کنند . نکته ای که به نظر می رسد از اهمیت بنیانی فوق العاده برخوردار است، این است که مادام که این دو صنف، همزمان از وضعیت و نقش و سهم خودشان در قدرت و ثروت کشور رضایت نسبی دارند، انتظار یک جنبش نظریه پردازانه اصیل بومی گرچه پسندیده و مقبول است، اما صریح و خیلی ساده بگویم جامعه عمل نخواهد پوشید و همواره در حدآرزویی باقی خواهد ماند.

اینک سوال می کنیم که آیا مفری و گریزی از این وضعیت سخت در هم تنیده شده،ذلت بخش و حقارت انگیزی که  استقلال و آزادی ملی ـ قدرت علمی در صحنه بین المللی ـ ما را تهدید و تضعیف  و استحاله می کند وجود دارد؟ پاسخ  بنده برای  این سوال یک آری محکم و قاطع است. اما چگونه ؟ در این موضع فقط به همین بسنده می کنم که: در صورتی که هر دو صنف سرنوشت ساز تعلقات ـ به معنای غنی کلمه که فقط صرف منافع اقتصادی نیست ـ و تلقیاتشان را از انسان ،از خلقت و از حیات الدنیا را دگرگون کنند. صاحبان قدرت و ثروت در سطح خودشان و صاحبان معرفت در سطحی عمیقتر و فراگیرتر. اما  مادامی که بنده تلقی ام از انسان و خلقت و حیات الدنیا این است که پول خانواده ام ، ثروت من و قدرت من؛ هیچ اتفاقی نمی افتد. اما اگر عالمان و حاکمان  در این سه موضوع تلقیشان انفسا تغییر بکند (ان  الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم) اگر تغییر در این سه زمینه رخ بدهد آن وقت عالم، جلوی چشم کینز دراز  نمی افتد. حاکم ما هم همینطور. کینز را که می بیند،  گرفتار او نمی شود. ولی این تلقی باید عوض شود وگر نه هیچ اتفاقی رخ نمی دهد. اگر من عالم را و خلقت را این دنیا بدانم و آخرتی ندانم ،حساب و کتابی را نبینم خدایی را نبینم،انسان رانبینم که کیست و چیست تا آخر همین آش و همین کاسه است. دویست سال دیگر هم نسلهای بعد می گویند اینها کی بودند؟ چه کار کردند؟چه اجداد بی غیرتی! پول نفت را خوردند و رفتند. از پاسخ تفصیلی که به سه سؤال شکافنده و راهگشا ارائه شد، می توان با کمی تامل            تفطن یافت که دست کم چه راهبردهایی هیچگاه مراد و مقصود ما را برآورده نخواهد کرد: “هرگونه راهبردی که خواسته یا نا خواسته عوامل ذی مدخل وموانع ذی اثر بسیار پیچیده و ذوابطن نظریه پردازی را در ایران مغفول بگذارد؛ هم عوامل موجد و ممد را و هم عوامل بازدارنده را“. هر راهبردی خواسته یا ناخواسته، این امر را مغفول بگذارد، بیراهه است.  خواه این راهبردها از قبیل برگزاری انواع همایشهای رنگارنگ باشد، خواه صدور بیانیه یا قطعنامه باشد، خواه فراخوان دعوتهای عام وکلی باشد، خواه صدور حکم بخشنامه های حکومتی، دولتی، مجلس و یا وزارتی؛ این راهبردها مقصود ما را برآورده نخواهد کرد.

 اما پاسخ تفصیلی آن سؤالات حاوی دلالتی ایجابی نیز هست. و آن تحقیق و تفحص بسیار دقیق و تفصیلی از کارکرد گذشته و حال دو نهاد اساسی و طبیعی حوزه نظریه پردازی است: “حوزه و دانشگاه“. تفصیلا و دقیقا باید روی گذشته و حال این دو نهاد کار بکنیم. این دانشگاه چه کاره است؟ من اصلا راجع به دانشگاه و رسالتهای محتوای آن چیزی نگفته ام. صورتهایی که تولید معرفت می شود را گفته ام، از محتوای دانشگاه  چیزی نگفته ام. آنجا خیلی حرف و خیلی کار داریم . ایضا هم صورت حوزه و هم محتوای حوزه. در حوزه چه کار می شود؟ چه کارکردی دارد؟ تولید معرفت آن چگونه است؟ معیشتش کجاست؟ پاسخگو به چه سوالاتی در جامعه هستند؟ پاسخگو به چه سؤالاتی نیستند؟ بنابراین ایجابا،  این است که بررسی کنیم این دو نهاد را و نه نهاد دیگری.

شورای عالی انقلاب فرهنگی که تحقیق نمی کند، نظارت می کند، خط می دهد. سازمان تبلیغات همینطور، وزارت علوم همینطور، مدیریت دانشگاه ها هم همینطور.

                                                                والسلام  علیکم و رحمة الله


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۹/۲۳
افسر جنگ نرم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی