جبهه فکری انقلاب اسلامی

امام به ما آموخت انتظار در مبارزه هست. سید شهیدان اهل قلم

جبهه فکری انقلاب اسلامی

امام به ما آموخت انتظار در مبارزه هست. سید شهیدان اهل قلم

جبهه فکری انقلاب اسلامی

پایگاه اطلاع رسانی واحد جهاد علمی بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق علیه السلام

پیام های کوتاه

عبور از فردا(4)...

يكشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۱، ۰۷:۳۵ ب.ظ


 

مواجهه ایران با تمدن غرب

            زمانی که این تحولات در اروپا رخ می‌دهد، صفویان در ایران حکومت می‌کردند. اولین مواجهه ایران با غرب جدید در جنگهای ایران و عثمانی بود. در این جنگها عثمانی سلاحهای گرمی را که از اروپا خریده بود به کار برد و ایران را شکست داد. در اینجا می‌بایست ایران شناخت صحیحی از سلاح گرم تحصل می‌نمود و آنگاه با تکیه بر امکانات و استعدادهای بومی برای حل این مشکل نظامی خود چاره‌اندیشی می‌کرد. اما ایران( هیئت حاکمه) راه بی دردسر را انتخاب کرد؛ یعنی ...


مواجهه ایران با تمدن غرب

            زمانی که این تحولات در اروپا رخ می‌دهد، صفویان در ایران حکومت می‌کردند. اولین مواجهه ایران با غرب جدید در جنگهای ایران و عثمانی بود. در این جنگها عثمانی سلاحهای گرمی را که از اروپا خریده بود به کار برد و ایران را شکست داد. در اینجا می‌بایست ایران شناخت صحیحی از سلاح گرم تحصل می‌نمود و آنگاه با تکیه بر امکانات و استعدادهای بومی برای حل این مشکل نظامی خود چاره‌اندیشی می‌کرد. اما ایران( هیئت حاکمه) راه بی دردسر را انتخاب کرد؛ یعنی ...

دستاورد دیگران را خریداری کرد. رقابت ایران و عثمانی در خرید سلاح از غرب, موجب شد که اروپا بتواند با هزینه گزافی سلاحهای درجه دوم خود را به این دو کشور بفروشد. اروپا هیچ‌گاه سلاح درجه اول خود را به دیگری نمی‌داد؛ زیرا سلاح درجه اول عامل برتری اروپا بر سایرین بود و به این ترتیب اروپا می‌توانست برتری و تسلط خود را حفظ کند. اینگونه بود که رابطه خاصی بین ایران و غرب شکل گرفت؛ ایران سلاح دست دوم از غرب می‌خرید و غرب همواره برتری تسلیحاتی داشت، و ایران پول کلانی برای خرید اسلحه به غرب می‌پرداخت.

وارد کردن مظاهر پیشرفت به جای تلاش برای پیشرفت واقعی

            جامعه‌ای که تا قبل از این برای حل مشکلات خود، از نظم و علم و استعداد و توانایی خود بهره می‌برد و با تلاش و فعالیت مشکل خود را حل می‌کرد و در ضمن حل مشکل پیشرفت می‌کرد، اکنون با پرداخت پول در پی حل مشکل خویش است، طبیعی است تلاش، علم، نظم و... در حاشیه قرار بگیرند و ثروت و پول از هرچیز دیگری ارزشمندتر شوند،‌ زیرا این ثروت بود که مشکلات را حل می‌کرد. تا زمانی که عالم و هنرمند و معمار و... نیازها را برطرف می‌سازند هرجا روند قدر بینند و در صدر نشینند، اما وقتی سیاستمداران نیازها را با پول تأمین می‌کنند، امور دیگری، ارزش و اعتبار پیدا می‌کنند. در شرایطی که برای رفع نیازها با پرداخت پول، از دستاورد دیگر جوامع استفاده شود عناصر لازم برای تمدن‌سازی، ارزش خود را از دست می‌دهند. در دوره افشاریه و زندیه بی‌ثباتی بر کشور حاکم می‌گردد، با ثبات‌ترین حکومت این دوره مربوط به کریم‌خان است که بیست سال طول می‌کشد. نادرشاه نیز به دنبال کشورگشایی است و نه تمدن‌سازی هنر او در جمع‌آوری سپاه و حمله به دیگر کشورهاست. از تعبیرات جهان‌گردان اروپایی آن زمان مشخص می‌شود که در آن مدت از ذخیره تمدنی مصرف می‌شده است. اما در دوره قاجار ذخیره تمدنی به پایان می‌رسد.

            در جنگهای ایران و روس؛ یعنی اولین برخورد مستقیم ایران با تمدن غرب، پوسیدگی و ناکارآمدی ایران مشخص می‌شود و با همه شجاعتی که مردم از خود نشان می‌دهند. ایران شکست می‌خورد و امتیازات زیادی را، طبق عهدنامه گلستان و ترکمانچای به روسیه می‌دهد. فتحعلی شاه برای چاره‌جویی، گاه دست به سوی انگلیس دراز می‌کند و گاه از فرانسه یاری می‌طلبد و علیرغم پول بسیاری که می‌پردازد, نمی‌تواند مشکلی را حل کند. بازهم به جای توجه به امکانات و استعدادهای بومی، چشمهای مسئولین کشور به دستاوردهای دیگران است؛ خرید سلاح و وارد کردن کارشناسان نظامی از کشورهای اروپایی, نشان از همین نوع نگاه دارد. با تبعیت کامل از غرب در زمان ناصرالدین شاه، این یقین برای نخبگان جامعه حاصل شد که ایران دچار ضعف و بیماری است. زیرا علاوه بر شکست از روسیه، اشغال جنوب کشور توسط انگلیس و ناکامی محمدعلی شاه در قضیه افغانستان، سفرهای خارجی به کشورهای غربی و دیدن پیشرفت آنها صورت گرفته بود. افراد در سفرهایی که به اروپا داشتند دچار حیرت می‌شدند و این حیرت به حسرت تبدیل می‌شد. بعد از این سفرها معنی عقب ماندگی فهم شد. حیرت ناشی از مقایسه ایران و غرب منجر به حسرت شد، نه رقابت. تا قبل از سفرهای خارجی کسی نمی‌دانست در دنیا چه خبر است، کسی که به عنوان سفیر به فرانسه اعزام شده بود در گزارش سفر خود به فتحعلی شاه گفت: «بناپارت نامی‌است از رعایای قبله عالم که ادعای چاکری و دست بوسی دارد» منظور او ناپلئون بناپارت بود. فتحعلی شاه نیز گفت : پذیرفتیم.

   تجویزهایی برای درمان بیماری بی جان

1-تقلید بی درنگ

            ایرانیها زمانی به غرب سفرکردند که موقع برداشت محصول بود، ماجراهای قبل از آن را نمی‌دانستند و فقط مظاهر جذاب را دیدند و خوششان آمد و طی یک مقایسه ساده, احساس عقب‌ماندگی کردند. به همین خاطر به تقلیدهای سطحی از ظواهر پرداختند به گمان اینکه ایران نیز پیشرفت کند؛ مثلاً برخی می‌گفتند: بدبختی ایرانیها از خط فارسی است، اگر این خط مندرس دور انداخته شود, ما بسان فرنگیان متجدد به پیش خواهیم رفت. و یا برای پیشرفت دستور می‌دهند که لباسهای سنتی کنار گذاشته شود و لباسهای غربی جایگزین آن گردد. یک خانم آمریکایی در سال 1318 هجری شمسی به تهران می‌آید و درگزارش خود می‌گوید: من خیلی متعجبم از اینکه در تهران ابتدایی‌ترین وسایل زندگی وجود ندارد؛ بیمارستان مجهزی دیده نمی‌شود؛ مدرسه و دانشگاه، استانداردی وجود ندارد؛ تغذیه سالمی جریان ندارد اما مصرف لوازم آرایش زنانه, جند برابر غربیها است. این وضعیت تنها به کشور ما اختصاص ندارد. در مصر، سوریه، لبنان و عثمانی نیز همین گونه بوده است.

عده ای که از ایران برای تحصیل به فرنگ رفته بودند آمدند و حرفهایی که یاد گرفته بودند را طوطی وار تکرار کردند. شایسته بود که در این مواجهه، ایران شناخت کافی از غرب پیدا می‌کرد و آغاز و انجام پیشرفت غرب و حقیقت این پیشرفت را در می‌یافت و سپس با در نظر گرفتن اهداف ، شرایط و امکانات خود، ‌پیشرفت را تعریف می‌نمود و با تکیه بر نیروهای بومی در مسیر پیشرفت گام برمی‌داشت. اما راه‌حلی که برای رهایی از عقب ماندگی برگزیده شد،«تقلید»‌بود، جمله معروف تقی زاده نشان دهنده چنین تفکری است: «باید از فرق سر تا ناخن پا فرنگی شویم». در واقع مرعوبیت در مقابل غرب باعث شد که ایرانیان داشته‌های خود را هیچ بپندارند و گمان کنند پیشرفت یک شکل بیشتر ندارد و آن همان چیزی است که غرب به آن دست یافته است و تنها راه رسیدن به پیشرفت نیز همان راهی است که غرب پیموده است و هیچ صورت دیگری برای پیشرفت متصور نیست و مسیری جز آنچه غرب پیموده است، به پیشرفت نخواهد انجامید. البته به خاطرنداشتن فهم و درک کافی از غرب و پیشرفت و آنچه می‌دیدند، تقلید در ظواهر باقی ماند و هرگز تقلید درست و کاملی صورت نگرفت, به همین خاطر نتایجی که مورد انتظار بود به دست نیامد؛ مثلاً قانون اساسی بلژیک را آوردند و ابتدای آن نوشتند دین رسمی مملکت، اسلام و شیعه اثنی عشری است، این نشان می‌دهد که تمدن غرب را نشناخته بودند.

            نمونه دیگر تقلید ناقص, در مورد رسانه‌ها بود.در غرب به خاطر وجود سرمایه‌داری و رقابت میان بخشهای خصوصی و لزوم برقراری ارتباط میان طبقات مختلف، مطبوعات به وجود آمد. این مطبوعات خصوصی بوده و ادبیات خاص خود را داشت، از بخش خود دفاع و از دولت و سایر بخشها انتقاد می‌کرد. خط قرمز نیز نظم اجتماعی بود و انتقاد با حفظ این خط قرمز در مورد هر بخش دیگری آزاد بود. در ایران به تقلید از غرب روزنامه‌هایی منتشر شد, اما کاملاً دولتی بود و کارش تعریف و تمجید از شاه و نوشتن گزارش بی‌اهمیت زندگی شاه بود. و اگر روزنامه‌ای غیر دولتی منتشر می‌شد، موی دماغ دولت محسوب می‌گشت. امروز اگر یک هفته مطبوعات تعطیل شود، زندگی مردم غرب مختل می‌شود، اما در ایران مردم نفس راحتی می‌کشند. روزنامه‌های دولتی هرگز نتوانست اعتماد مردم را جلب کند و موثر باشد زیرا از جانب قدرت سخن می‌گفت و مردم دردها و حرفهای خود را در آن نمی‌دیدند.

            به این ترتیب در همه امور زندگی, شیوه‌های بومی را کنار گذاشتند و تقلیدی ناقص از غرب را جایگزین آن ساختند. در صحنه آموزش و پرورش ، سینما، بوروکراسی، علوم و... این اتفاق افتاد.

            در ایران سنتی دیوان‌سالاری ساز وکار خاص خود را داشت و با همه اشکالات و مسائلی که داشت روشی بود که برخاسته از طبیعت روابط ایرانیها در انجام کارهابود. اما با تقلید ناقص از نظام اداری غرب به اموری همچون کاغذ بازی وارد شد،‌ولی همان تقدم رابطه بر ضابطه محفوظ ماند، فقط به جای اینکه با خشونت دستور داده شود، محترمانه و روی کاغذ روابط اعمال می‌شد. به خاطر همین تقلید ناقص و تضاد، ادارات، با همه طول و عرضشان، کارآمد نبودند.

            در زمان رضاخان نیز اصلاحات در هیچ زمینه‌ای جدی نبود مگر یک مورد، و آن هم مبارزه با مذهب بود. وقتی متفقین به کشور حمله می‌کنند، ارتش رضاخانی حتی چند ساعت هم مقاومت نمی‌کند. در زمان پهلوی دوم شاهد تضادهای فراوانی در رفتارها و عملکردها هستیم، خود محمدرضا پهلوی به اماکن مقدس می‌رفت و در همان حال بزرگترین جنایات را مرتکب می‌شد. فرح قبل از برگزاری جشن هنر به زیارت شاه چراغ رفت و بعد چادرش را برداشت و به برگزاری جشن هنر پرداخت. جشنی که زشت‌ترین کارها را به صورت علنی به نمایش گذاشت. این قبیل رفتارهای متناقض در زندگی اکثر مردم دیده می‌شود؛ مثلاً در شب عروسی محرمات حلال می‌شود در حالی که یک جلد کلام‌ا... مجید در رأس مهریه قرار دارد و خطبه عقد طبق احکام اسلام جاری شده است.

            به هر تقدیر راه حل اول مبنی بر تبعیت کامل از غرب برای رهایی از بحران هویت, نه تنها مشکلی را حل نکرد بلکه موجب تشدید بحران و تضاد در جامعه و زندگی افراد شد؛ زیرا اولاً‌ تقلید ایران از غرب کاملاً سطحی و ناقص بود در حالی که برای تقلید کامل از غرب لازم بود که مبانی نظری و تاریخی فرهنگ و تمدن غربی کاملاً شناخته شود و ثانیاً بر فرض شناخت، چنین تقلیدی ممکن نبود، زیرا جامعه ایران کاملاً‌متفاوت از جوامع غربی است و پیمودن راهی که آن جوامع طی کرده اند برای جامعة به شدت دینی ما غیر ممکن است. با این حال نظریه تبعیت کامل از غرب برای رهایی از عقب ماندگی و بحران هویت هنوز نیز طرفدارانی دارد.

2-تفکیک علم و تکنولوژی از فرهنگ و اعتقاد

            روشنفکران متدین بر این اعتقاد بودند که ما باید علم و تکنولوژی غرب را اخذ کنیم و در عین حال فرهنگ و اعتقادات خود را حفظ نمائیم. این دسته بین علم ، تکنولوژی، و پیشرفت و توسعه غرب با فرهنگ و اعتقادات و پیشینه تاریخی آن, رابطه‌ای نمی‌دیدند. بلکه این امور را جدای از هم می‌دانستند نهضت آزادی چنین اعتقادی داشت. بازرگان می‌کوشید که اعتقادات دینی را با استفاده از قوانین علمی (آن هم علوم تجربی) اثبات کند. این دیدگاه, تمدن را یک امر یکپارچه نمی‌داند بلکه اجزایی پراکنده می‌بیند. در حالی که تمدن یک مجموعه منظم و پیوسته است؛ یعنی اجزاء‌ در کنارهم یک کل را تشکیل می‌دهند که برداشت و افزودن هر جزئی موجب می‌شود که جزءهای دیگر نسبت جدیدی با کل پیدا کنند و کل نیز تغییرکند و همان«کل» قبلی نباشد. اجزاء تمدن به هم پیوسته و هماهنگ هستند تمدن یک امر پیوسته است که شؤون مختلفی دارد چنین نیست که شؤون مختلف یک تمدن (اقتصاد، فرهنگ، هنر، تکنولوژی، آداب و رسوم و اعتقادات) به صورت اشیاء جامد در کنار هم قرار گرفته باشند و هریک حوزه جداگانه‌ای را تشکیل بدهد. هر تمدنی جوهری دارد که در همه ابعاد آن جاری است، در مقام مثال, جوهر تمدن مثل جریان برق است که به صورت‌های گوناگونی در می‌آید در رادیو به صورت صوت، در تلویزیون به صورت تصویر و در لامپ به صورت نور، در اتو به صورت گرما و....

            تمدن غرب یک درخت پانصد ساله است که اجزایش متقوم به هم هستند و در یک جهت قرار دارند. هر بخشی متناسب با سایر بخشها شکل گرفته است و آن‌ها را پشتیبانی می‌کند. چنین نیست که اجزاء مختلف مخل یکدیگر باشند و مثلاً‌ کارکرد اقتصاد در تضاد با اخلاقش باشد وگرنه تحقق نمی یافت. در تمدنهای ایران، چین، هند و سایر تمدنها نیز چنین بوده است. اگر اجزای مختلف تمدن به هم هماهنگ نباشند یا از مبانی مختلفی برخاسته باشند، آن تمدن دچار تضاد و بحران می‌شود و نمی‌تواند کارآمد باشد؛ به مشکلات پاسخ مناسب بدهد و پایدار بماند. تاریخ چنین تمدنی را سراغ ندارد.

            جامعه‌ای که یک سری مبانی را انتخاب می‌کند و تعریفی از انسان و عالم دارد و شناختی از نیازها و امکانات پیدا می‌کند, همه نیازها را با همین مبانی پاسخ می‌دهد. چنین نیست که مثلاً تعریف انسان در فرهنگ آن جامعه جاری شود و حضور داشته باشد اما تکنولوژی و علم آن جامعه بی‌ارتباط با تعریفی باشد که از انسان ارائه گشته است. تمدن مانند ساعتی است که چرخ‌دنده‌های زیادی دارد, باید همه چرخ‌دنده‌ها در جای خود قرار داشته باشند تا کارکرد مفید خود را داشته باشند، اگر یک چرخ دنده را برداریم و جداگانه لحاظ کنیم کارکردش را از دست می‌دهد، اگر یک چرخ دنده را از مجموعه حذف کنیم، کل مجموعه مختل می‌شود. تمدن یک مجموعه منظم و هدف‌دار است. از روی تصادف نبوده است که این شکل اقتصاد و تکنولوژی و علم در کنار آن فکر و اعتقاد و فرهنگ قرار گرفته باشد. اینها شاخه‌های مختلف یک تنه هستند و از یک ریشه آب می‌خورند نمی‌توان یک شاخه را جدا کرد و به سرزمین دیگری برد و انتظار میوه داشت. اگر ما علم غرب را وارد کنیم به همان میزانی که کارآمد باشد مبانی خود را نیز همراه می‌آورد و اگر آن را از مبانی‌اش جدا کنیم، می‌خشکد. البته جدا کردن مبانی از شاخه‌ها کار دشواری است و نیازمند شناخت صحیح و کامل فرهنگ و تمدن غرب است. برای اینکه بتوانیم از ثمره شاخه‌های تمدن غربی استفاده کنیم باید شناخت کاملی از فرهنگ و تفکر آن داشته باشیم، آنگاه با تلاش فراوان شاخه‌ها را مورد جرح و تعدیل قرار دهیم و تغییراتی در آن ایجاد نمائیم تا تناسب لازم را برای ورود به جامعه ما پیدا‌کند به عبارت دیگر باید آن‌قدر شناخت و قدرت داشته باشیم که عنصر اخذ شده را در تمدن خود هضم کنیم. به بیان فلسفی آن عنصر را ماده‌ای قرار دهیم برای صورتی که خود می‌خواهیم ایجاد نمائیم، بتوانیم آن را مانند موم در دست بگیریم و به شکل مورد نظر خود در بیاوریم. اولین شرط چنین کاری شناخت صحیح و عمیق است.اگر ما به همین نحو خام بخواهیم یک قسمت از تمدن غرب را جدای از سایر بخشها بگیریم ممکن نیست. یک حلقه زنجیر را که بکشیم سایر حلقه‌ها نیز خواهند آمد.

- اومانیسم، خونی در یک بدن

            مهم‌ترین مبنای تمدن غرب انسان‌محوری است. حتی در دوره‌های جاهلی نیز انسان خود را بندة خدا می‌داند، در تمدن هند، چین باستان و دیگر تمدنها انسان بنده است و مولایی برای خود دارد. اما در غرب مدرن انسان جایگاهش جایگاه بندگی نیست. خدا را انکار نمی‌کنند اما رابطه انسان با خدا را رابطه بنده و مولی نمی‌دانند. خدا یک امر درونی و شخصی است . به همین خاطر دستاوردهای تمدنهای دیگر خیلی از هم فاصله ندارد زیرا بالاخره انسان بنده‌بودن خودش را قبول داشته است. تمدن جاهلی نقاط روشنی دارد که ریشه‌اش آموزه‌های حضرت ابراهیم (ع) است. تحریفاتی که در دین ایجاد کردند موجب شد که آن جهالتها ظاهر شود، خلقهایی مثل شجاعت و مهمان نوازی نتیجه آموزه‌های حضرت ابراهیم علیه السلام است. تمدن غرب کاملاً‌ متفاوت از سایر تمدنها است. نقطه آغازش خدایی انسان است و در ادامه همه چیز بر این مبنا بنا می‌گردد. آنچه غرب از دنیای اسلام گرفته بود کنار گذاشته می‌شود و به موزه‌ها می‌رود. معماری، بهداشت، طب، مباحث ابن‌خلدون و... در دوره مدرن کنار گذاشته می‌شود و تحت عنوان «عصر بربریت» ‌قرار می‌گیرد. قابل قبول نیست که بگوئیم غربیها از علوم اسلامی بهره بردند و خود را به این مرحله از تمدن رساندند. رنسانس یعنی حیات مجدد. این از نو متولد شدن به چه معناست؟ قبل از آن را عصر وحشیگری می‌دانند. قبل از رنسانس, غرب مطالبی از دنیای اسلام آموخته بود. اما در رنسانس همه اینها کنار گذاشته می‌شود. تمدن مدرن وام‌دار تمدن قرون وسطی و دنیای اسلام نیست. در رنسانس بازگشت به یونان باستان اتفاق می‌افتد و عقل جزئی احیا می‌شود، با این تفاوت که خود بنیادی در یونان باستان پنهان بود و در غرب مدرن آشکار می‌شود. اصلاً‌ امکان ندارد که پزشکی مدرن برمبنای طب بوعلی شکل گرفته باشد. نوع نگاه در پزشکی مدرن به کلی متفاوت است مبنای کتاب «قانون»‌بوعلی این است که «عندنا دواء و عنده شفاء» یعنی ما فقط می‌توانیم دوا بدهیم اما شفا را باید از خدا گرفت، اوست که بیماری را شفا می‌دهد. اما در عالم مدرن خدا یک امر درونی و شخصی می‌شود که هرکس خواست با او رابطه برقرار می‌کند و هرکس خواست انکار می‌کند و اصلاً حرف‌زدن در مورد خدا اگر بی‌معنی نباشد غیر علمی است. در چنین عالمی بیماری نیز چیزی جز به هم خوردن تعادل فیزیکی یا شیمیایی بدن نیست. خوب چرا من انسان نتوانم شفا بدهم؟ کلسیم بدن کاهش یافته است و شخص بیمار شده است، خوب نسخه‌ای به او می‌دهم که کلسیم بدنش متعادل شود، دیگر چه نیازی هست که قائل شوم کس دیگری هست و او شفا می‌دهد؟ هر دو را ما علم طب می‌نامیم اما یک چیز نیستند. علمی که انسان «بنده» دارد با علمی که انسان «رها» دارد یکی نیست. کسی که خدا را محور عالم و خود را بنده خدا می‌داند همه چیزش با انسانی که خود را محور عالم و رها می‌پندارد متفاوت است، از فلسفه گرفته تا شیمی و فیزیک و پزشکی و ابزارش فرق می‌کند. ما چنان تحت تاثیر فرهنگ غرب قرار گرفته ایم که می‌پنداریم پزشکی یعنی همین نمونه‌ای که ما می‌بینیم و دیگر هیچ پزشکی دیگری قابل تصور نیست که متفاوت از پزشکی مدرن باشد. در همین زمان یک نوع پزشکی چینی وجود دارد که چهار هزار سال قدمت دارد. بیمار با انجام یک سری حرکات و نرمشها و شنیدن یک موزیک خاص چینی شفا می‌یابد. در طب سوزنی ژاپنی, برای معالجه بیماریهای مختلف از فرو کردن سوزن در نقاط خاصی از بدن استفاده می‌شود. در طب «ضد درد» (hemupaty) به کلی با مصرف داروهای شیمیایی مخالفت می‌شود و معتفد است که داروهای شیمیایی خود بیماری‌زا هستند . دانشکده‌های آن نیز تاسیس شده است . این طب‌ها همه کارآمد هستند و مراجعان خود را شفا می‌دهند.

- غرب، به مثابه یک مزرعه

            یک ویژگی مهم دیگر غرب, سکولاریسم است. سکولاریسم یعنی تقدس‌زدایی از عالم. این ویژگی در همه محصولات تمدن غرب حضور دارد. و طبیعتاً این محصولات جز در فضایی که از آن تقدس‌زدایی شده باشد ثمر نمی‌دهد. به طور مقطعی می‌تواند مشکلات ما را حل کند، اما به عنوان راه‌کار اصلی و همیشگی نمی‌توان از آن استفاده کرد؛ بلکه بحران هویت و تضاد ایجاد می‌کند. بستری که علم مدرن در آن رشد می‌کند نظام سرمایه‌داری است: زیرا بدون ابزار مادی قابل تولید نیست. صاحبان ثروت برای تولید علمی که سودآوری آنان را افزایش دهد سرمایه‌گذاری می‌کنند. دانشمندان خودشان افرادکنجکاوی بوده‌اند اما بدون سرمایه نمی‌‌توانستند اختراعات و اکتشافات عظیم داشته باشند و آن را عمومی کنند . اما در کشوری که سرمایه‌داری حاکم نباشد این علم پیشرفت نمی‌کند.          

            آزادی برای رشد علم ضروری است. در اروپای شرقی دولت شهرک‌‌های مسکونی ایجاد می‌کرد و دانشمندان را وادار به کار علمی می‌کرد. دانشمندان زیادی ناراضی می‌شوند. دانشمند برای تولید علم نیازمند تبادل نظر است. می‌توان مانند صدام چند نفر را به زور وادار کرد تا در یک مقطع خاص بمب شیمیایی درست‌کنند اما اینکه تمدن‌سازی نیست. علم غربی برای ادامه حیات و رشد نیازمند فضایی سکولار و انسان‌محور است که در آن دموکراسی وجود داشته باشد و آزادی با خط قرمزها محدود نشود. محققان ایرانی در غرب تولیدگر هستند ولی وقتی وارد کشور می‌شوند متوقف می‌شوند؛ زیرا علم غربی در فضای غربی بالنده است. اگر ما بخواهیم علم را از غرب بگیریم و آن را در جامعه خود زنده نگه داریم و از آن بهره ببریم باید زمینه‌های آن را فراهم کنیم اما در فضایی غیر از فضای مدرن، در فضایی که خدا محور عالم و انسان بنده‌اش و عالم نشانه‌‌اش و دنیا مزرعه آخرت باشد. علمی که تولید می‌شود شکل دیگری می‌یابد.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۹/۲۶
افسر جنگ نرم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی